Player FM - Internet Radio Done Right
16 subscribers
Checked 11d ago
추가했습니다 three 년 전
DADAR에서 제공하는 콘텐츠입니다. 에피소드, 그래픽, 팟캐스트 설명을 포함한 모든 팟캐스트 콘텐츠는 DADAR 또는 해당 팟캐스트 플랫폼 파트너가 직접 업로드하고 제공합니다. 누군가가 귀하의 허락 없이 귀하의 저작물을 사용하고 있다고 생각되는 경우 여기에 설명된 절차를 따르실 수 있습니다 https://ko.player.fm/legal.
Player FM -팟 캐스트 앱
Player FM 앱으로 오프라인으로 전환하세요!
Player FM 앱으로 오프라인으로 전환하세요!
فرهنگ اصیل ایران / The original culture of Iran explicit
모두 재생(하지 않음)으로 표시
Manage series 3272245
DADAR에서 제공하는 콘텐츠입니다. 에피소드, 그래픽, 팟캐스트 설명을 포함한 모든 팟캐스트 콘텐츠는 DADAR 또는 해당 팟캐스트 플랫폼 파트너가 직접 업로드하고 제공합니다. 누군가가 귀하의 허락 없이 귀하의 저작물을 사용하고 있다고 생각되는 경우 여기에 설명된 절차를 따르실 수 있습니다 https://ko.player.fm/legal.
بنیاد فلسفهی نوین ایران، بر پایهی جهان بینی گوهری و جهان آرایی نخستین ایران، به زبان یابندهی فرهنگ سیمرغی/زنخدایی ایران، فیلسوف منوچهر جمالی
…
continue reading
156 에피소드
모두 재생(하지 않음)으로 표시
Manage series 3272245
DADAR에서 제공하는 콘텐츠입니다. 에피소드, 그래픽, 팟캐스트 설명을 포함한 모든 팟캐스트 콘텐츠는 DADAR 또는 해당 팟캐스트 플랫폼 파트너가 직접 업로드하고 제공합니다. 누군가가 귀하의 허락 없이 귀하의 저작물을 사용하고 있다고 생각되는 경우 여기에 설명된 절차를 따르실 수 있습니다 https://ko.player.fm/legal.
بنیاد فلسفهی نوین ایران، بر پایهی جهان بینی گوهری و جهان آرایی نخستین ایران، به زبان یابندهی فرهنگ سیمرغی/زنخدایی ایران، فیلسوف منوچهر جمالی
…
continue reading
156 에피소드
모든 에피소드
×ف
فرهنگ اصیل ایران / The original culture of Iran

فرهنگشهر . . . جمهوری ایرانی یا مردمشاهی، نه با ملی گرایی کار دارد، نه با ناسیونالیسم غربی! برای ایرانی بودن، مسئلهی فردیت بسیار مهم است. در فرهنگ ایران، اندیشه جهانی، و گفتار و کردار ایرانی است. در این فرهنگ کهن و غنی مردمی، حقیقت یا راستی، یک راه راست نیست، که بدون هیچ نگرانی و دغدغه و تشویش گمراهی، آن را دنبال کنیم و بی شک و پرسش و پژوهش، برای همیشه در آن بمانیم! به سخن دیگر، این راه راست برای ما، نه جایگاه جستجو است، و نه در خود مقصد است، بلکه عنصر جستجو و غایت از آن زدوده شده است. در این باره عرفان ایرانی برای مبارزه با صراط المستقیم، ایدهی هرکسی راه ویژهی خودش را برای رسیدن به هدف دارد پیش میکشد، که شوربختانه چنان مخدوش و پریشان ساخته شد، که هستهی بنیادی آن، که یک راه راست برای راهپیمایی همگانی وجود ندارد، نادیده گرفته میشود و به درستی فهمیده نمیشود. ارتا که به سیمرغ مشهور شده است، از مرغه میآید (به چمن هم میگفتند)، که اصل همیشه نوشوی، همان فرشگرد باشد. به مانای بن همیشه از نو سبز شونده. اندیشهی هم راه و هم گردونه بودن ارتا، رته، ورتن، وشتن، گشتن... که سپس در عربی به وجد تبدیل شده است و از آن وجود، و موجود به هستی یافتن در رخس میگویند. خدا در رخسیدن پیدایش مییابد و گوناگون میشود. این عنصر نخستین، این تخم آتش نهفته در جان هر آدمی، اصل جنبش و بینش و آفرینش بن هر فردی، این خدا که از خوه میآید و در سانسکریت سوه خوانده میشود، نشان ارج و ارجمندی آدمی، همان از خود بودن و اصالت داشتن و قائم به ذات بودن هر کسی است، و چنین کسی نیازی به پیمودن راه دراز تهی از خدا را در تمام عمر خود ندارد، تا سرانجام در پایان حتا خدا هم نشود و تنها کنار و جدا از او قرار بگیرد! چراکه از همان آغاز این خدا یا گوهر یا بن یا ارتا را در وجود خود دارد…
ف
فرهنگ اصیل ایران / The original culture of Iran

فرهنگشهر . . . تهی دستی سخن را رنگ دیگر میدهد صائب / ندارد ناله جانسوز چون نی پر شکر باشد ، بنای مردمشاهی بر شالودهی گوناگونی، همچون رنگین کمان و سمفونی سیمرغ، مانند باغی پر از گلها و آواز پرندههای رنگارنگ است. مفهوم ارزش ایرانی، بکلی با نیک و بد، خیر و شر، حق و باطل در ادیان نوری فرق دارد. به همین دلیل در فرهنگ ایران سیمرغ (بزرگترین خدای ایران)، با طاووس اینهمانی داده میشد. هر چیزی که سبز بشود، رنگارنگ میشود. اینست که یکی از نامهای ارتا، گلچهره بوده است. رنگ برای ایرانی اصل پیوند بود. نه اینکه سپید در ستیز همیشگی پر از نفرت و کینه با سیاه باشد! در اسلام، کنار مار، همچنین طاووس را دوست شیطان و اغواگر انسان و سبب رانده شدن او از جنت و تبعید به زمین ملعون میدانند. زرتشتیت و یهودیت و مسیحیت و اسلام، ارزش ندارند! چرا که سازگاری با هویت ارزش، که رنگین کمانیست ندارند. اینکه در یزدانشناسی زرتشتی میآید که راه در جهان یکیست؟ و سپس به صراط المستقیم اسلام میرسد! (بقیه راهها گمراهه و کژراهه هستند)، ناهمخوان با فلسفهی ایرانیست، که در آن هر کس میتواند راه خود را بیآفریند و برود، ولی همهی این راهها در نهایت به هم پیوسته میشوند. این بود که واژهی راهو، یکی از نامهای گوناگون ارتا بود، که به رگها و راهها و رودها (ارس=ارتا) گفته میشد. مفهوم ارزش بایستی جای امر و نهی را، خیر و شر را، مومن و کافر را بگیرد. مفهوم ارزش، بازتابی از فلسفهی رنگ و آهنگ و گوناگونی گوهری آنها در گسترهی داد و ستد در بازار زندگی است. اندیشه و کردار و گفتار در این بازار، بایستی رنگ داشته باشند، تا کشش داشته باشند. رنگی که میفریبد، رویش گوهری جان آن چیز نیست، هیچ رنگ نیست! رنگی که میفریبد پوششی است که تنها میپوشاند، و پوستی نیست که بر گوشت میروید، و برگی نیست که جامهی درخت است. مولوی؛ پوستها را رنگها، مغزها را ذوقها / پوستها با مغزها خود کی کند هم مذهبی…
ف
فرهنگ اصیل ایران / The original culture of Iran

فرهنگشهر . . . جمهوری ایرانی یا مردمشاهی به چم چیست؟ ما تنها با کپی کردن یک فرم و وارد کردن آن از خارج، نمیتوانیم ساماندهی کنیم و خود به خود کار به جایی نمیبریم. جمهوری که نه تنها ریشه در اندیشه، بلکه تراوشی از فرهنگ و روان و گوهر یک مردمی نباشد، در آن سرزمین سازمان ناپذیر است! یکی از گرانیگاههای مردمشاهی در ایران، بر پایهی شایستگی و بایستگی ارزشی (اخلاق ارزشی) است. و آن چیزی نیست جز چهرهای که فرهنگ گوهری ایران، از خدا یا بن داشته است. ایرانی، خدا را در رنگ و آهنگ میشناخته است. درحالیکه در ادیان نوری (اهورا مزدای زرتشتی، یهوه، پدر آسمانی و الله)، ما با الهان روشنی مطلق و اخلاقی که استوار بر قدرت و اراده و اطاعت است، کار داریم! که در آن اخلاق به دو دستهی خودی و ناخودی (خیر و شر) تقسیم میشود. همانا انگاشت نسبی کردن حقیقت این الهان، هنگامی که سخن از طیف (گوناگونی) رنگها و پیوستگی آنها در فرهنگ نخستین ایران به میان میآید. به همین دلیل است که عبارت ارزشهای اسلامی؟! به کلی تهی از معناست. گوهر روشنی الهان نوری، تیغ است. میبرد و شقه میکند و جدا میسازد! کلمهی خلق مانند خرق، به معنای بریدن است. همچون پایه گذار این ادیان ابراهیمی، زرتشت، که خرد آدمی را نه جوینده و آزماینده، بلکه برگزیننده میدانست، که بایستی میان اهورا و اهریمن، ژی و اژی (زندگی و ضد زندگی) انتخاب کند، و بر ضد دیگری بجنگد، و چنین گزینشی را نیز آزادی میدانست. گر ژرف بنگریم، میبینیم که شوربختانه مفهوم جهاد، از یزدان شناسی زرتشتی آغاز شد! و اینجاست که از یک سو گلاویزی مردمان با اکراه درونی آنها آغاز میشود. چراکه کششهای طبیعی بر ضد چنین امر و نهیهایی است. و از سوی دیگر با گناه و وحشت از عذاب و پاداشهای این جهانی و آن جهانی خیر و شرها. اینست که مومنان نادان و ناتوان، وقتی که طرد و نفی چنین الهی، و دست کشیدن از اطاعت و عبادت او برایشان میسر نیست، با پناه بردن به اسلامهای به اصطلاح راستین، تلاش میکنند که او را هر روز مردمیتر و لطیفتر و اخلاقیتر سازند. غافل از اینکه با وجود نسبت دادن همهی این آرمانهای واهی و خوش اخلاقتر کردن او، هیچ تاثیری بر قدرتمندی و ورزی و اندازه گذاری خوب و بد او نمیگذارند، و همچنان ارادهی اوست که حکمفرماست! اجرا کردن هر امر بیرونی (نیکی وضع شده)، ناهمخوان با فلسفهی ایرانی، که بر پایهی کشش و جویش درونی هر آدمی است. ما را با اراده کردن و وسوسه شدن و پاره گردیدن و شیطان نوری راه راست مطلق... کاری نیست…
ف
فرهنگ اصیل ایران / The original culture of Iran

فرهنگشهر . . . این مهم نیست که دین حقیقی کدام است! بلکه این مهم است که چگونه ما با هم زندگی کنیم. همان اندیشهی بنیادین فرهنگ هزارهای ایران، که در منشور کوروش بازتاب یافته و نخستین شکل قانونی و تاریخی را به خود گرفته است. زندگی که حکومت (سامانده) را به گونهای خودجوش از خودش میتراود. خوشبختانه فرهنگ ایران، پس از هزارهها و کلی خاک خوردن و زنگ زدن و به واسطهی خودی و بیگانه به گند کشیده شدن... هنوز زیر لایههای خاکستر و در دل مردم زنده است. فرهنگی که با همزیستی و همجانی و همخوشگی دانهها (جانها) کار دارد. با خردی که از زندگی پیدایش مییابد، و برای پاسداری و ساماندهی جانها میاندیشد. به سخن دیگر خود زندگی است که چشم میشود، و نگهدارندهی اجتماع میگردد. سه اصل چشم و خرد و دین در فرهنگ ایران اینهمانی داشتند. واژهی دین هنوز در کردی، مانای زاییدن و دیدن را نگاه داشته است. در فرهنگ نخستین ایران، آزادی وجدان بر آزادی ادیان برتری داشت. به سخن دیگر، آزادی در امکانات به جای زندانی شدن میان انتخاب این یا آن دین که موجود است! در آزادی وجدان، هر کسی خودش میتواند سرچشمهی بینش دینی باشد. در باختر، وجدان یک دامنهی تنگ فردی و خصوصی است. درحالیکه در فرهنگ گوهری ایران، وجدان یا دین، اصل ساماندهی یک اجتماع است. بینشی که از هر فردی میتراود، میتواند جامعه ساز و حکومت ساز و قانون ساز باشد. ولی این ادیان ابراهیمی و یزدان شناسی زرتشتی بودند که مفهوم دین را واژگونه ساختند، و بدینسان یقین به جوشش خرد بنیادی مردمان را نفی و سرکوب کردند! از دیدگاه فرهنگ نخستین ایران، این ادیان نوری، ضد دین هستند و گرفتاری امروز ایران و جهان، جدایی این ادیان جعلی از حکومت و جامعه و اقتصاد... است…
ف
فرهنگ اصیل ایران / The original culture of Iran

فرهنگشهر . . . چگونگی جدایی دین از حکومت؟ مسئلهای که با رابطهی بینش انسان با حکومت، با اولویت جان یا زندگی بر ایمان کار دارد، و این کار بدون زنده کردن و بسیج ساختن فرهنگ گوهری ایران محال است! سوژهی جدایی حکومت از دین، ویژهی جامعههایی است که در آن ادیان ابراهیمی حاکم هستند، که دین برای آنها معنای خاصی دارد، و ما به اشتباه این معنای خرد را به کل میگیریم! درحالیکه واژهی دین در اصل یک واژهی ایرانی است، و به مانای بینش زایشی یا وجدان است. پس مسئلهی جدایی دین از حکومت، جدایی ادیان (مذاهب) ابراهیمی و سرآمد آنها، الهیات زرتشتی از حکومت است. کلمهی قدرت از قدر میآید که اندازه باشد. به سخن دیگر الهی که همه را به معیاری که خودش معین میکند، با امر و جدا از خود بسازد. اشخاص مقتدر، اندازه گذاری دیگران را تاب نمیآورند، و این الهان حکومت میکنند و حکومت چیزی نیست، جز تحمیل اندازهی خود به دیگران! قانون اساسی، قانونی است که قدرت تاسیسی ملت در آن آشکار میشود. مردم برای خودشان اندازه میگذارند و همه چیز از خرد همگانی سرچشمه میگیرد. هم حکومت اله و هم حکومت مردم در یک جامعه، خدعه و خودفریبی بیش نیست. به گفتهی سعدی؛ دو پادشاه در یک اقلیم نگنجند. البته در اسلام خدعه جایز است و آن را مصلحت و حکمت (حکومت) مینامند، که چیزی جز همان دروغ مقدس نیست! ما بایستی در فلسفهی حقوق، راه بستن قدرت ورزی و رسمی یک دین (مذهب) را به هیچ روی بستن راه نفوذ غیر رسمی و غیر مستقیم آن مذهب نپنداریم، و مسئله و مشکل قدرت سیاسی و نفوذ سیاسی را پیش بکشیم. اگر با این سنجه، حکومتهای باختر مورد بررسی قرار بگیرند، خواهیم دید که اصل جدایی دین از حکومت در همه این کشورها لنگ میزند! حل این مشکل تنها از راه تغییر تصویر الهان در اذهان و دگرگونی تصویر دین در روان مردم ممکن میگردد، و این کاری است که پیش از سیاستمداران، روشنگران یک جامعه برعهده دارند. تا هنگامی که اصالت جان و خرد انسان پذیرفته نشده باشد، تنها با گنجاندن چنین مادههایی (سکولاریسم و لائیسیته) در قانون اساسی از سوی سیاستمداران، کاری از پیش نخواهیم برد! در فرهنگ نخستین ایران، خرد کاربند یا آزماینده، روییده از خرد بنیادی یا آسن خرد است، که در بن هر آدمی نهفته است. از این پیش خرد است که اجتماع سامان مییابد. به دیگر سخن، همهی شهر، آفرینندهی سامانده (حکومت) است. حکومتی که روند سامان دادن همه با هم است، که درست مفهوم جمهوری ایرانی یا مردم شاهی است، که یک چیز ثابت و مقدس و ایستا و غیر متغیر و آسمانی نیست، بلکه پویاست و یک جامعهی زنده، همیشه از نو خود را با خردش سامان میدهد، خرد افزونی (آفریننده)، که یک شریعت و ایدئولوژی نیست، و اندیشهای که همیشه در کار نوزایی است، و غایتی جز سامان دادن مردمان برای بهتر زیستن با هم، پرورش جانهای همدیگر، انباز شدن زندگیها در شادیها با هم... در این گیتی ندارد و به امید رستگاری در دنیای دیگر (آخرت!)، چون میگذرد (دنیای فانی) غمی نیست! نمیگوید…
ف
فرهنگ اصیل ایران / The original culture of Iran

فرهنگشهر . . . این مفهوم سبز، تلنگری است که به زخم سه هزار ساله، در روان و تاریخ و فرهنگ ایران که در گوهر هر ایرانی هست و همیشه درد میکند، زده شده است! همیشه سبز و شاداب بودن، از ریشه در خاک داشتن و خاکی بودن میآید. ولی از خاک فرا میروید و روشن و خرّم میشود، و از بینشی میروید که از طبیعت خود انسان پیدایش یافته و سر به آسمان میساید. سبز به مانای فراوانی و رفاه، اشغ و مهر، جنبانندهی منش آدمی و قداست جان و فرشگرد و شادی و زندگی در گیتی بود. سرو=مایمرد=هم آغوشی با ماه. ایرانی سروی بود که ریشهاش کیمیا و برش توتیا بود. چشم و چراغ، چشم خورشیدگونه، چشمی که هم خودش نور میاندازد و هم با روشنی که زاده خود است میبیند. نه مانند روشنگری امروزی که با به اصطلاح روشنی اسلامی دیروز و غربی امروز دنیا را ببینیم! یکی از نامهای سرو، که هم تخم یا هم گوهر آدمی شمرده میشد، سور است. به مانای همیشه جشن عروسی است. نام دیگرش درخت زندگی است. نام دیگرش نوش است، که یکی از نامهای خدای زندگی و زمان، رام(نوشین باده) نیز بوده است. نام دیگرش اردوج یا ارتاوج بود. پیشوند ارتافرورد و ارتاوهیشت (فروردین و اردیبهشت)، دو چهرهی گوناگون خدای ایران بود، و پسوند وج یا ویج را به تخم میگفتند. واژهی روشنی در زبان ایرانی از رئوخشنه میآید (روشن و رخشان و رخسان). رخش، آمیزش دو رنگ سرخ(مادینه) و سپید(نرینه) باهم است. بدین سان روشنی برای ما مفهوم مهر داشت. واژهی رنگ برای ایرانی مفهوم فیزیکی ظاهری امروزه را نداشته است، بلکه گوهری و درونی شادی در پیوند دو بن بوده است. رنگه، رخس بود. رنگ، خون بود. رنگیدن، روییدن بود. این زخم نامبردهی هزارهای به ریشهی فرهنگ ایرانی، چه زمانی نمودار شد؟ از زمانی که کیخسرو زیر نفوذ لهراسب، این اندیشه همیشه سبز بودن زندگی در گیتی را مورد شک قرار داد. زمانی که در اوج پیروزیهایش، دل از زندگی برمیکند و دست از سلطنت میکشد و میخواهد که بمیرد! به سخن دیگر زندگی خاکی را خوار شمرد، و خاکی بودن، همان از آسمان به زمین برگشتن زندگی، یا سکولاریته غربی امروزی را پس زد. واژه ارتا، از زبان ما به زبانهای دیگر رفته است و دگرگون به ارز، ارد، ارس شده است، که همان زمین،خاک شدن خدا باشد. اینکه امروزه ما خاک را میبوسیم و پیش از ورود به گود یا زمین بازی... انگشت به خاک میزنیم و به پیشانی و لب میمالیم، از اینجا (دگردیسی خدای ایرانی به گیتی) میآید. زال زر، این خاک را بود که در شاهنامه ارجمند میدانست. شوربختانه امروز ما گرفتار پیامدهای زخمی هستیم، که هزارهها پیش در اثر چیرگی تفکر کیخسرو و لهراسب و گشتاسب و زرتشت...(نمایندگان فرهنگ مسخ شده ایران!)، بر اندیشهی سام و زال و رستم و سیاوش خرّمدینی (فرهنگ نخستین ایران)، پدید آمد و گسترش یافت و به مهدی موعود صاحب زمان رسید!؟ نخست خشک و پژمرده و افسرده شویم، تا سپس ببینیم حالا چه زمانی حضرتش تشریف فرما میشوند و آیا هیچ میخواهند که ما را سبز کنند یا نه؟ تازه آن هم سبز سیدی مصنوعی و ظاهری دزدیده شده از زندگی همیشه سبز در فرهنگ ایران…
ف
فرهنگ اصیل ایران / The original culture of Iran

فرهنگشهر . . . ای باد خوش که از چمن عشق میرسی / بر من گذر که بوی گلستانم آرزوست (مولوی) ، مفهوم پیوند جمهوری ایرانی (مردمشاهی) با رنگ سبز در ژرفای فرهنگ ایرانی و خدای ایران که خدای رنگ بوده است چیست؟ سبز=زرد(رام/مادینه) + آبی(بهرام/نرینه)، که در هم آغوشی با هم سبز یا پدیدار و روشن میشوند. واژهی چمن، از چمان، از یمان میآید که برمیگردد به ییمه که جفت دو چیز با هم یا همان یوغ باشد، که برای ایرانی اصل یا بن آفریننده جهان به شمار میآمد. اگر ما نامهای گوناگون واژه چمن را بدانیم، مانای آن را بهتر میفهمیم. یکی از این نامها پریس بوده است، که در انگلیسی فرش و در آلمانی تبدیل به فریش، که همان تری و تازگی و نویی باشد شده است. یک دگر بیدگیاه و دیگری مرغ بوده است، که همگی با تازه شوندگی و جنبش شاد کار دارند. تصویر انسان در شاهنامه و فرهنگ اصیل ایران، سروی است که بایستی همیشه در چمن باشد و ماهی که بالای آن قرار میگیرد. نه گل سردی که نیاز به فوت کردن الهان ابراهیمی در آن داشته باشد، تا جان و روح بگیرد! چمن حکایت اردیبهشت میگوید / نه عاقل است که نسیه خرید و نقد بهشت (حافظ) ، در جهان بینی ایرانی، گیتی چمنی است که آدمی میتواند در آن خودرو (خودجوش) باشد. بدین مانا که آدمی در گوهرش بیگناه است! توانایی خودرویی در چمن، بیان حق (از هاگ یا تخم میآید) و داشتن آزادی فردی است. مکن در این چمنم سرزنش به خودرویی / چنانکه پرورشم میدهند میرویم (حافظ) ، در چمن هر برگی، دفتر حالی دگر است، که میتوان در آن غنا و سرشاری زندگی را یافت. خامش که مرغ من پرد سبک سوی چمنی / نبود گرو در دفتری در حجرهای بنهادهای (مولوی) ، رنگ جامهی عروس ایرانی باستان، سبز بوده است. همچنین نیاکان ما به آسمان، گنبد نیلی، زمرد سبز، سپیزه میگفتند…
ف
فرهنگ اصیل ایران / The original culture of Iran

فرهنگشهر . . . ز نیرو بود مرد را راستی / ز سستی کژی زاید و کاستی ، بزرگترین مسئلهی جمهوری ایرانی، همانا بنا کردن جامعه و حکومت (ملت_دولت) بر پایهی خرد شاد است، نه تنها خردگرایی خشک و خالی! در فرهنگ ایران، روشنایی و شادی، ناگسستنی هستند. اندیشیدن با خندیدن آغاز میشود. به مانای هستی یافتن در گیتی، خندیدن است. مسخره کردن تصویر آدم و حوا، که بیان فطرت انسان در ادیان ابراهیمیست، بیارزش است! به اصطلاح تنها با خندیدن به شبه فلسفهای که در آن، خوردن از درخت بینش برابر با تبعید از بهشت است و نپرداختن بدان، نکتهی مهم نابرابری بینش با شادی در این مذاهب نادیده گرفته میشود. نامیرایی ایرانی، همیشه تازه شوی از نوست، و این سرچشمهی شادی است. ناهمخوانی شادی و شناخت، سراسر ساختار تفکر الهیات زرتشتی و تورات و انجیل و قرآن و همچنین یونانیان را مشخص میسازد. درحالیکه فرهنگ نخستین ایران، استوار بر همبستگی گوهری شادی و شناخت آدمی است. مردم ایران، بهمن را که بن خرد شاد در هر فردی شمرده میشد، بزمونه مینامیدند، که در متون زرتشتی نتوان یافت! چراکه منحصربفرد زرتشت شده، و آمیختن خدای بهمن تنها با او و سبب خندیدن وی در هنگام زاده شدن، مسخ گردیده است. خنده در فرهنگ ایران، شکفته شدن هستی خود، یا گسترده شدن بن ژرف خود آدمی از شادی بوده است، (نه اینکه با مسخره کردن دیگری یا به چیزی خندیدن، که نشان فقر و بیگشایشی هستی خود است!) که ایرانی بدان ویستااخو=گستاخی میگفت، که امروزه شوربختانه ما معنای وارونه آن را که بیاخلاقی اسلامی و جسارت و بیش از حد خود رفتن باشد میشناسیم. درحالیکه گستاخی به مانای گسترده شدن تخم خدا یا بن هستی خود بوده است. ویستار+اهو=گستره+تخمخدا ، اصطلاح جمهوری ایرانی امروز یا همان مردمشاهی دیروز، تنها یک فرم نیست که بر سر زبان ایران نشناسان تبدیل به فرمالیته شود! بلکه شاخصهای است استثنایی... این پسوند ایرانی، منش تازه به جمهوری میدهد. به حکومت (ساماندهی) مردم بر پایهی خرد شادشان، فرهنگ گوهری ایرانی روانی تازه میبخشد…
ف
فرهنگ اصیل ایران / The original culture of Iran

فرهنگشهر . . . شهروند کیست؟ و شهروندی چیست؟! از ویژگیهای آسنخرد یا خرد مینویی، یکی جویندگی و آزمایندگی، و دومی نگهبانی از زندگی، و سومی سامانده و آراینده است. خدای ایران یا سیمرغ، خوشهی همهی انسانها بوده است. دانههای به هم پیوستهای که هم فردیت، هم کثرت، و هم پیوستگی دارند. ما در فرهنگ ایران، چیزی بنام وحدت نداریم! که به واسطهی آن، همهی دانهها با هم یکی باشند. مانای رستاخیز در اصل زاییدن خود از خود است، زاییدن دولت از ملت است. ما به جامعهای که حکومت را از خودش پدیدار سازد، خشتره(شهر) میگفتیم. حالا همان شهروندی که جزو جامعه است، تبدیل به شهروندی میشود که جزو حکومت است. جامعه و حکومت در اندیشهی پیدایشی، از هم پاره نیستند. چون یکی از دیگری پیدایش مییابد. ولی در تفکر خلقت، خالق از مخلوق جداست، و یکی از دیگری خلق نمیشود، و چنین است که در آن، امکان جدا ساختن حکومت از جامعه مهیاست. کاربرد واژهی شهروند در اتمسفر فرهنگ ایران، نماد دگردیسی نخش اجتماعی فرد به نخش سیاسی(جهانآرایی) اوست. ولی بدون چنین اتمسفری کاربرد این واژه، گمراه سازنده و فریبنده است! از آنجایی که امروزه ما انسانی در اجتماع نیستیم که مانند تخمهای بروییم و در انسان حکومتی واقعیت پیدا کنیم، شهروند نیستیم!؟ ما شقه شدهایم، همچو اره شدن جمشید... و نیمی از وجودمان را دور انداختهاند. همان تلاشی که هزارهها پیش موبدان زرتشتی کردند تا ملت را از حکومت جدا سازند و مردم را در منافع خصوصی و شخصی خود اسیر سازند و نگذارند که در اندیشیدن به منافع همگانی و ساماندهی، به اوج واقعیتیابی انسانی خود برسند. ما همگی در منافع فردیمان زندانی شدهایم و بدان خو گرفتهایم، و بهشت و خوشبختی خیالی خود را در کنج همین زندان میجوییم. ما به دلیل این بریدگی و شکاف خوردگی چنان خودپرست شدهایم، که شخصیت و موجودیت سیاسی و حکومتی خود را کمپلت از یاد بردهایم. بدینسان به همه اندیشیدن، به همه سامان دادن، نگران همه بودن، خویشکاری(وظیفهی) خدا و موبدان و سلاطین و آخوندها و خلاصه حکومتها شمرده میشود. هربار که میگوییم یا میشنویم که؛ (مملکت صاحب ندارد! یا من سیاسی نیستم! یا به من چه؟ به تو چه؟) در حالی که خوشبختی فردی و اجتماعی و حکومتی به هم گره خوردهاند. زیستن، همیشه همزیستی است. کام، همیشه همکامی است. دل، همیشه همدلی است. جان، همیشه همجانی است. درد، همیشه همدردی است. کسی که از درد اجتماع درد نمیبرد، شهروند نیست! باید به کاهش درد دیگران و افزایش شادی آنها اندیشید، تا شهروند شد. کسی که این حق انبازی را از ما میگیرد، گوهر خرد بهمنی را در ما آزرده است…
ف
فرهنگ اصیل ایران / The original culture of Iran

فرهنگشهر . . . جمهوری و دموکراسی و حقوق بشر و جامعهی مدنی و آزادی ووو چنانچه پنداشته میشود، یک فرم نیست که بتوان مانند کالاهای صنعتی از کشورهای پیشرفته وارد کرد و مردمان را در این قالب جا داد. از فلسفه تا تئوریهای سیاسی و اجتماعی راههاست. شوربختانه به اصطلاح روشنفکران ما میخواهند که یک پاره از فلسفهی غرب را از یک برهه از زمان بگیرند، و بدون در نظر گرفتن مقدمات و تحولات فرآیند اندیشهای و روانی و اجتماعی آن،که در درازای زمان دست به دست شده را بدانند، میخواهند فوری میان مردم جا بیاندازند و به مرحلهی اجرا و عمل برسانند. خرد ایرانی، عقل عربی و غربی نیست! تن همچو کفشی میماند، که پا که خرد باشد، در همهی آن جا میگیرد. هنگام (هر لحظه بینظیر است) در فلسفهی ایران، برای نمونه؛ کار نیک، کاریست بهنگام، بسیار مهم بوده است. خرد در هر هنگامی بایستی از نو بیاندیشد. خرد ملت که تن جامعه باشد، داد و مهری میزاید، که از اقتران آنها با خرد، ساماندهی و نظام و سیستم پیدایش مییابد، که همان اندیشهی مردمشاهی (جمهوری ایرانی) باشد. شهر خرّم در ایران، جامعهای بود که سپهبد و سپاه و سلاح نداشت، و در آن جمهور مردم حکومت میکردند. واژهی داستان که در اصل داتهستان باشد، به مانای جایگاه زایش و پیدایش داد (قانون و حق و عدالت)، بینش بنیادی و تجربی بود. بندهش که بنداته باشد نیز به مانای بینشی است که از بن میروید. فلسفه، اندیشیدن ژرف در مفاهیم و داستان اندیشیدن در تصاویر است، و هیچگاه نمیتوان راه فوران اندیشهها را در این دو گستره بست! نخش اندیشی، که سنتز مفهوم و صورت است، بنیاد ادبیات ماست. یک اندیشه زنده، همیشه چهره دارد. و چنین اندیشهای است که بر مردمان تاثیر میگذارد. چراکه تنها با مفاهیم خالص سخنرانی کردن، دور افتادن از اوام (مردم عادی) است که حق فهمیدن دارند. یک ملت را با همان چهرهها و نخشهایی که در فرهنگشان دارند، همان داستانهایی که فشلسفه دانان و ایران نشناسان ما گذشته و ناچیز میانگارند! میتوان به نوینترین و ژرفترین اندیشهها انگیخت هر روزتان نوروز ★★★ نوروزتان پیروز…
ف
فرهنگ اصیل ایران / The original culture of Iran

فرهنگشهر . . . در فرهنگ اصیل ایران، تنها به بهمن، وهومن، هخامن، که اندیمن و هندیمن هم خوانده میشوند، گوش فرا داده میشود، و رجوع به مرجع دیگری وجود خارجی نداشته است و ندارد! برای ایرانی، بهمن ارکه (ارک=قلعهی درون قلعه) دنیا بود. تخم درون تخم، مینوی مینو بود. واژهی اندرون امروز ما، همان به سوی مینوی دیروز، درونیترین و خودمانیترین پاره آدمی به آدمیست. بهمن، خرد ساماندهی، که نگهبان سامانده (حکومت) است. گوهر زهشی=زایشی، که از خود هر فردی پیدایش مییابد. آسن خرد، خرد سنگی، خردی که در پیوند دادن سنتز میکند و میآفریند. بر خلاف مانای امروز سنگ در ایران، نیاکان ما به همخوابگی نیز سنگ میگفتند. در فرهنگ ایران، خرد هم مانند سایر نیروهای آفریننده، یوغ یا جفت بود. مانند دو اسبی که با هم یک ارابه را میکشند و به حرکت در میآورند. اینست که جفت بهمن، سروش است. بهمن خرد ضد خشم، قهر، جنگ، تجاوز... است. از اینرو نگهبانی و نگهداری از جان و خرد هر آدمی از آزار و گزند، کار بهمن است، و تنها او بود که پروانهی فرمان دادن داشت. مانای فرمان، اندیشه و سرود و رایزنی بوده است، که شوربختانه امروزه به حکم و امر و دستور، تحریف شده است! سروش در فرهنگ نخستین ایران چیست؟ سروش از این خرد بنیادی که در ژرفای هر فردی هست، سرود آفریننده و رایزنی اندیشه بهمنی را میشنود، و آهسته در پیش آگاهبود، در گوش ما زمزمه میکند. واژهی سروش از پیشوند (سرو، شاخ، آلت بادی موسیقی، نی یا شیپور) + پسوند (اوش یا اوشه) که همان هوش امروز ماست، تشکیل شده است. برای نمونه به گاه سپیدهدم هنگام بیداری، اوشینگاه میگفتند. سروش درست خدای همین گاه و زمان است، که با جفتش رشن، مامای زایش روز و آگاهی هستند، و آژیر هشدار و بیدار باش خطر زندگی را میزنند. جنگ برای ایرانی، همیشه مانای رزمی برای دور کردن گزند داشت، و نیاکان ما آن را «رزم پرهیز» مینامیدند. بزرگترین تراژدی فرهنگ گوهری ایران که در بنیادش بر پایهی خرد بهمنی ضد جنگ و جهاد مقدس و خشونت است، همین در رزم، از رزم، پرهیز کردن بود! نخستین فرمان سروش در شاهنامه میآید که، از آن بدکنش دیو روی زمین / بپرداز و پردخته کن دل ز کین ، به جنگ اصل جنگ و دروغ و خدعه و خشونت روی زمین رفتن و پرداختن به آن و سپس دل را از کینه پاک کردن…
ف
فرهنگ اصیل ایران / The original culture of Iran

فرهنگشهر . . . تصویر تخم و خوشه ایرانی، سراندیشهای ژرف و انتزاعی که خدا را از یک فرد، به مفهوم یک اصل دگرگون ساخته بود! بر پایهی این اندیشه، تا این اصل(بن) واحد(یگانه) و یکپارچه است، تاریک و مجهول و بینام است. ولی همینکه گسترده و پراکنده شد، روشن و پیدا و رنگارنگ و گوناگون میشود. ایرانی در دیگری بدنبال ایمان او نبود، بلکه در نهاد هر کسی به بنی مینگریست که سیمرغ باشد، و هر روز از او پیدایش مییابد. ایرانی همیشه به پیشواز گوناگونی و رنگارنگی میرفت، که بدان گشودگی میگفتند، و سپس در ایران به وسعت شرب شهرت یافت. بر همین اساس بود که حافظ میسراید؛ هر که خواهد گو بیا و هر چه خواهد گو بگو / کبر و ناز و حاجب و دربان بدین درگاه نیست ، در مقابل چنین فلسفهای در قرآن آمده است که هر کسی دینی بجز اسلام بیاورد، هرگز از او پذیرفته نخواهد شد!؟ چرا ما نمیخواهیم تفاوت فرهنگ و بیفرهنگی را بفهمیم؟ چرا به اصطلاح روشنفکران ما در این سرودهها بویی از آزادی نمیبرند؟ کاه هرگز به ژرفای دریا نمیرسد، و منکر آن میشود که دریا ژرف است! ولی این سنگ سنگین است که به ژرفای دریا میرسد. سود خواندن به شمار و حجم کتابها نیست، که این علامه شدن است.. بلکه به ژرفروی در یک نقطه یا اندیشه است. کسی که از یک سراندیشه، یک جهان میگسترد، و این پیشفرض یک اندیشمند اصیل است. حافظ به دلیل جنگ و دعواهای خانمانسوز موءمنان بر سر داشتن حقیقت واحد و منحصربفرد، با این سروده خط بطلانی بر روی همهی حقایق و مذاهب کشید که گفت؛ جنگ هفتاد و دو ملت همه را عذر بنه / چون ندیدند حقیقت ره افسانه زدند ، همچنین مولوی و عطار ووو در تضاد با ایمان به حقیقت واحد، اندیشه وارونه آن را بیان میکنند که میگویند؛ همهی مذاهب و عقاید، تجلی یک حقیقت در صورتهای گوناگون هستند! که این ایده برگرفته از فرهنگ گوهری ایران است که میآید، تنها یک ماه هست که در همهی چاهها عکسش افتاده است، و با رسیدن به عشق او بایستی از این چاهها رهایی یافت…
ف
فرهنگ اصیل ایران / The original culture of Iran

فرهنگشهر . . . در تورات، زندگی کردن در گیتی، یک مجازات است! همچنین قرآن، زندگی در دنیا را لهو و لعب (هرزگی، بدکاری، هوسرانی) میداند!؟ فرهنگ ارتایی ایران، جهان دوبخشی (گذرا و ناگذرا)، بریده و ناهمگوهر نمیشناخت. ارتا=سیمرغ، هم تخم بود، هم خوشه، که این نام را به گفته ابوریحان، اهل پارس در «ارتاخوشت» ارتای خوشه، پاسداری کرده بودند. نامی که زرتشت و الهیاتش برای رد گم کنی سیمرغ، با دستکاری واژهها، آن را به اردیبهشت تغییر داده بود! این اصطلاح تخم، که یک نخش اندیشه بود، پیش نیاکانمان مانای اصل یا بن یا گوهر را داشت. در حالیکه هیچ کدام از الاهان ابراهیمی اصل نیستند، و فقط به گونه مجازی، اصل خوانده میشوند. این تخم، ارتای (خدای) هخامنشیان و اشکانیان، بنی بود که همهی جهان از آن میرویید. خدایی که گیتی میشد، و اصلی که در همه چیز موجود بود. در چنین فلسفهای، زمان، روند گسترش و پیدایش گوهر خدا در غنایش بود و نمیگذشت و فانی نبود. در این فرهنگ، نیاز به جنبشی نبود که بر ضد بیارزش بودن زمان برخیزد، چرا که زمان برای ما روند برپا کردن جشن بود. بدان مانا که زندگی ارزش دارد. فرهنگی که از خود مردمان و از میان آنها روییده بود، و پیغمبری برایشان از آسمان نیاورده بوده است! و امروزه شوربختانه چون ما شناختی از فرهنگ خود نداریم، به دنبال وارد کردن سکولاریته یا لائیک از غرب هستیم؟! زیستن در گیتی برای ایرانی، پرستیدن (شادنیتن) زندگی است. وقتی حکومت (سامانده)، زندگی هر فردی در گیتی را برترین ارزش بشمارد (ارجمند بداند، ارج یکی از نامهای سیمرغ بود)، آن حکومت سکولار شده است…
ف
فرهنگ اصیل ایران / The original culture of Iran

فرهنگشهر . . . سکولاریته در فرهنگ ایران، همان عروسی انسان با جهان است. ما برای اینکه درک درستی از فرهنگ ایران داشته باشیم، بایستی نخست بسیاری از مفاهیمی که بیشتر از آیین زرتشتی گرفته شده است و شوربختانه به اشتباه میان ایرانیان به عنوان فرهنگ اصیل ایران بسیار رواج دارد، درحالیکه هیچ همخوانی و همپوشانی با فرهنگ نخستین ایران ندارد را دور بریزیم. الهیات زرتشتی، روایتی است (مسخشده) از فرهنگ ایران، ولی خود فرهنگ گوهری ایران نیست! سکولاریته، برخلاف تصور امروزی.. مسئله آزادی ادیان نیست، بلکه آزادی وجدان است. فرهنگ ایران، به سرچشمهی آفرینندگی در هر انسانی، دین میگفت. دین=دئنا=نای نوآور یا نی اندیشنده. جشن=یسنا=سرود موسیقی، به سخن دیگر به دنیا آمدن (زاییدن) برابر است با موسیقی، و زندگی در گیتی جشن است. و از همین جا سکولاریته ایرانی آفریده و آغاز میشود. با جایگزینی دین جعلی و ایمان و اعتقاد به جای دین حقیقی، امروزه برای حق به زنده بودن و عضویت در اینگونه اجتماعات، محتاج مجوز جعلی الاهان نوری هستیم، و باید گواهی دهیم که من همیشه در زندگیام خواهم کوشید که سرچشمهی آفرینندهی بینش تازه نباشم، و بر ضد خود پیکار کنم، و آبستن به حقیقت (راستی) نشوم! با این کار (ایمان به مرجعیت کتاب مقدس) من از خودم نیستم، و این نفی ارجمندی و ارزش و شرافت و اصالت و اندیشه از خود (آدمی) است. مسئلهی ما جداسازی دین جعلی از حکومت، به هدف پیوند دادن دین حقیقی با سامانده است، در راستای بسیج کردن وجدان آفریننده (بینش زایشی) مردم. هر آدمی در درون پوشیدهی خود، دارای دین خود است، و نیازی به اثبات و شهادت دادن به این یا آن الاه ندارد. باز یا نو زایی (رنسانس)، این نیست که برای نمونه غربیها ما را بزایند!؟ ما بایستی با یاری فرهنگ خود، خود را از خود، از نو بزاییم. چرا ما بایستی این واژهی «دین» که در اصل ایرانیست را مفت از دست بدهیم، و آن را به دست زرتشتیت و یهودیت و مسیحیت و اسلام برای مسخ اجتماعی و سیاسی و اقتصادی... بسپاریم؟ عرفای ایرانی، دین ساختگی را شریعت، و دین راستکی را حقیقت مینامیدند. شریعت بهر تن باشد.. حقیقت بهر دل باشد. چرا ما به فرهنگ خودمان نمیبالیم؟ چرا ما نمیخواهیم فرهنگ خودمان را بشناسیم و با آن آشتی کنیم؟! فرهنگ ما نیاز به مفهوم سکولاریته از غرب ندارد، بلکه بازگشت به دئنا…
ف
فرهنگ اصیل ایران / The original culture of Iran

فرهنگشهر . . . مردمشاهی دیروز یا جمهوری ایرانی امروز، چیزی جز همان تصویر سیمرغ نیست، که در دل مردم زنده مانده، و در ادبیات ما انباشته شده است. بی ارزش ساختن داستان سیمرغ نزد ساسانیان، و شراکت آنها با موبدان زرتشتی در حکومت به این دلیل بوده است که، این داستان تئوری حکومت جمهوری (مردم بر مردم)، اوامیان یا خرّمدینان بود. سیمرغ یکی از نامهای «ارتا» بزرگترین خدای ایران بوده است، که هنوز نامش میان ما پایدار است. مانند اردشیر، اردکان، ارس، اردیبهشت... ارتا=هوچیتره=تخمبِه ، که امروزه هژیر شده است. بیخ و بن، عنصر نخستین هر آدمی بود. از این تخم که در وجود هر کسی نهفته است، چهار نیروی مینویی، چهار پر میروییده است. مولوی: تو مرغ چهار پری تا بر آسمان پری / تو از کجا و ره بام و نردبان ز کجا ، در این فلسفه، ایرانی نیازی به واسطه نداشته است، و خودش مستقیم میتوانسته به اصل یا بن یا خدا بپیوندد! به دنبال چشمهی آب زندگی رفتن در فرهنگ ما، نماد جویندگی اصل زندگی، یا حقیقت (راستی) است. تئوری حکومت زرتشتی، که نگرش مردمشاهی را میکوبیده است! از این قرار بوده است که حکومت یا شاه، هنگامی مشروعیت دارد که از تبار حکامی همچو گشتاسب باشد، و الهیات زرتشتی را رواج دهد و در جامعه تنفیذ کند. درست همین تفکرات است که امروز، تشیع و ولایت فقیه وارثانش هستند. در حالی که در فرهنگ ما، مردم (هما)، تاج را بر سر هر کسی که بگذارد، حقانیت حکومت (ساماندهی) دارد و وراثتی در کار نیست. شاهنامه=نامهیسیمرغ، یا کرمانشاه=گرماسین=سئنا=شاه=سیمرغ ، در قرآن، از سیمرغ ما، ابلیس ساختهاند! تا تسلیم شویم، عبودیت کنیم، سرفراز نباشیم و دست از سرپیچی بکشیم و آزاده بودن را فراموش کنیم. یا نام دیگر سیمرغ را که دژآل (زنخدای مهر) بوده است، تبدیل به دجال، بد و زشت و مسخ کردهاند... آب در کوزه و ما تشنه لبان میگردیم / یار در خانه و ما گرد جهان میگردیم…
플레이어 FM에 오신것을 환영합니다!
플레이어 FM은 웹에서 고품질 팟캐스트를 검색하여 지금 바로 즐길 수 있도록 합니다. 최고의 팟캐스트 앱이며 Android, iPhone 및 웹에서도 작동합니다. 장치 간 구독 동기화를 위해 가입하세요.